گروس عبدالملکیان

با لوله‌ی تفنگ چای را هم می‌زند

با لوله‌ی تفنگ جدول را حل می‌کند

با لوله‌ی تفنگ فکرهایش را می‌خاراند

  

گاهی هم

روبه روی خودش می‌نشیند

و ترکش‌های خاطره را

از مغزش بیرون می‌کشد

 

در جنگ‌های زیادی جنگیده است

اما حریفِ تنهایی‌اش نمی‌شود

  

این قرص‌های سفید

کم رنگ‌ترش کرده‌اند

آن قدر که سایه‌اش بلند می‌شود

می‌رود برایش آب می‌آورد

***

باید قبول کنیم

که هرگز

هیچ سربازی

زنده از جنگ برنگشته است

گروس عبدالملکیان

و زندگی آن‌قدر کوچک شد

تا در چاله‌ای که بارها از آن پریده بودیم

افتادیم

دختران شهر

به روستا فکر می کنند

دختران روستا

در آرزوی شهر می میرند

مردان کوچک

به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند

مردان بزرگ

در آرزوی آرامش مردان کوچک

می میرند

کدام پل

در کجای جهان

شکسته است

که هیچکس به خانه اش نمی رسد!

دو سال است که می دانم بی قراری چیست

درد چیست

مهربانی چیست

دو سال است که می دانم آواز چیست

راز چیست ....

چشمهای تو شناسنامه مرا عوض کردند

امروز من دو ساله می شوم ....

گروس عبدالملکیان

گرگ 

شنگول را خورده است

گرگ

منگول را تکه تکه کرده است

بلند شو پسرم !

این قصه برای نخوابیدن است !

.

گروس عبدالملکیان

به شانه ام زدی


تا تنهاییم را تکانده باشی


به چه دل خوش کرده ای؟


تکاندن برف از شانه های آدم برفی !.


.

می خواستم بمانم

رفتم

می خواستم بروم

ماندم

نه رفتن مهم بود و نه ماندن

مهم من بودم

که نبودم !

.