چشمانم را گشودم......
خود را میان دنیایی دیدم که آنرا با گریه آغاز کردم......
نا گاه؛دستان گرمی مرا به آغوش کشید.....
ناگهان از گریه من کاست.....
حس عجیبی بود...
آغاز زیستن را در آغوش گرم مادر تجربه کردن وبا نوای او خوابیدن ......
نه..... نه......
نتوانستم اکنون برای او وازه ای زیباتر از نام خودش بیابم.....
زیرا فرشته اشک ندارد تا در فراق پاره تنش اشک بریزد.......
مادر اگر چه همچون فرشته بال برای پرواز ندارد؛ اما با تپش قلبش به سوی کودکش به پرواز در می آید......
مادر استاد دانشگاه عشق است .....
دانشگاهی که کودکانش سرود عشق رازمزمه می کنند...
وبلاگ شخصی مریم بهنام
+ نوشته شده در سه شنبه پانزدهم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 2:23 توسط داود لواسانی
|