مریم بهنام

وقتی که شانه هایت

    زیر قد خمیده ام

ستونی شد استوار

من قد علم کردم

برای ایستادن

روی پل پر رفت و آمد زندگی...

سالهاست در ترددم

در مرز تردید

در گم شدن ، میان ازدحامی

که تنهایی

تن به فردا سپردن است

و من کشیده قد چو سرو

روی پل زندگی

میروم

میروم تا رسیدن به فردا...

  وبلاگ مریم بهنام

مادر

چشمانم را گشودم......

خود را میان دنیایی دیدم که آنرا با گریه آغاز کردم......

نا گاه؛دستان گرمی مرا به آغوش کشید.....

ناگهان از گریه من کاست.....

حس عجیبی بود...

آغاز زیستن را در آغوش گرم مادر تجربه کردن وبا نوای او خوابیدن ......

نه..... نه......

نتوانستم اکنون برای او وازه ای زیباتر از نام خودش بیابم.....

زیرا فرشته اشک ندارد تا در فراق پاره تنش اشک بریزد.......

مادر اگر چه همچون فرشته بال برای پرواز ندارد؛ اما با تپش قلبش به سوی کودکش به پرواز در می آید......

مادر استاد دانشگاه عشق است .....

دانشگاهی که کودکانش سرود عشق رازمزمه می کنند...

                وبلاگ شخصی مریم بهنام

خرابات

در خرابات خاطراتم

در پیچ وخمِ

         همه ی خاطره ها 

در جستجوی

          نگاه غریب تو

روز از پی شب

         وشب از پی روز

سراسیمه می گردم

        کجاست آن نگاه تو؟

که در مرداب ِ عشق

    نیلوفر صبحدم من بود

   من تو را صبح نامیدم

  که دیده ی تو

            به روشنی صبح بود

وبه زیبایی خورشید

ومن در دل خویش

                از دیده ی تو

جایی دگر خواهم ساخت

جدا از خرا بات

            جدا از خاطرات    

     منبع: وبلاگ شخصی مریم بهنام