عمر خیام

از آمـدن بـهار و از رفـتن دی

اوراق وجــود مـا هـمی گــردد طی

می خور، مخور اندوه که گفته است حکیم

غم های جهان چو زهر و تریاقش می

عمر خیام

امشب می جام یـک منی خواهم کرد

خود را به دو جام می غنی خواهم کرد

اول سه طلاق عقل و دین خواهم کرد

پس دختر رز را به زنـی خواهم کرد

عمر خیام

شادی بطلب که حاصل عمر دمی است

هر ذره ز خاک کیقبادی و جمی است

احوال جهان و اصل این عمر که هست

خوابی و خیالی و فریبی و دمی است

عمر خیام

زان پیش که نام تو ز عالم برود

می خور که چو می بدل رسد، غم برود

بگشای سر زلف بتی بند به بند

زان پیش که بند بندت از هم برود

عمر خیام

زان پیش که نام تو ز عالم برود

می خور که چو می بدل رسد، غم برود

بگشای سر زلف بتی بند به بند

زان پیش که بند بندت از هم برود

عمر خیام

بر لوح نشان بودنی ها بوده است

پیوسته قلم ز نيک و بد فرسوده است

در روز ازل هر آن چه بايست بداد

غم خوردن و کوشيدن ما بيهوده است

عمر خیام

چندان بخورم شراب کاین بوی شراب

آید ز تراب چون روم زیر تراب

گر بر سر خاک من رسد مخموری

از بوی شراب من شود مست و خراب

عمر خیام

چون در گذرم به باده شویید مرا

تلقین ز شراب ناب گویید مرا

خواهید به روز حشر یابید مرا

از خاک در میکده جویید مرا...

عمر خیام

هر چند که رنگ و روی زیباست مرا

                                          چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا

معلوم نشد که در طربخانه خاک

                                         نقاش ازل بهر چه آراست مرا...