احمد شاملو

جخ امروز

از مادر نزاده ام

نه

عمر جهان بر من گذشته است.

نزديک ترين خاطره ام خاطره ي قرن هاست.

بارها به خونمان کشيدند

به ياد آر,

و تنها دستاورد کشتار

نانپاره ي بي قاتق سفره ي بي برکت ما بود.

اعراب فريبم دادند

برج موريانه را به دستان پرپينه ي خويش بر ايشان در گشودم,

مرا و همگان را بر نطع سياه نشاندند و 

گردن زدند.

نماز گزاردم و قتل عام شدم

که رافضيم دانستند.

نماز گزاردم و قتل عام شدم

که قرمطيم دانستند.

آنگاه قرار نهادند که ما و برادرانمان يکديگر را بکشيم و

اين 

کوتاه ترين طريق وصول به بهشت بود!

به ياد آر

که تنها دستاورد کشتار

جلپاره ي بي قدر عورت ما بود.

خوش بيني برادرت ترکان را آواز داد

تو را و مرا گردن زدند.

سفاهت من چنگيزيان را آواز داد

تو را و همگان را گردن زدند.

يوغ ورزاو بر گردنمان نهادند.

گاوآهن بر ما بستند

بر گرده مان نشستند

و گورستاني چندان بي مرز شيار کردند

که باز ماندگان را 

هنوز از چشم

خونابه روان است.

کوچ غريب را به ياد آر

از غربتي به غربت ديگر,

تا جست و جوي ايمان

تنها فضيلت ما باشد.

به ياد آر:

تاريخ ما بي قراري بود

نه باوري

نه وطني.


نه,

جخ امروز

از مادر

نزاده ام.

مجید آژ

هرچندکه اندام تو برف سبلان است

از گرمی اهوازِ لبت بوسه پزان است

یک شهــر در این عرضه تقاضــای تو دارد

تقصیر لبت نیست اگر بوسه گران است

بازار طلا نیست اگـــر مــوی طلاییت

با هر وزش باد چرا در نوسان است؟

سر ریـــز شدم از یقـــه پیرهن از بس

در عشق تو سیال تنم در فوران است

تا بره ی  چشمــان تــــــو را گرگ ندزدد

در مرتع گیسوت،دلم چشم چران است

هر بار کـــه تبخیــــر شد از ذهن خیالت

آن سوی دگر خاطره ات در میعان است

رویای  من  این  بود  که  همراه  تـــو  باشم

افسوس که در دست تو دست چمدان است

باران  تنت  کاش  بر  ایــــن  خانـــه  ببارد

هر چند که بخت بد من ، قطره چکان است!

 

شهراد میدری

موی خود بر شانه میریزی شرابی،خب که چه؟!

مست میرقصی در آیینه حسابـی،خب که چه؟!

دختـــرِ اربابـی  و  یک  باغ  نوبر  مال  توست

کرده ای پنهان به پیراهن، گلابی خب که چه؟!

رویت  آن  سو  میکنی  ، تا باز می بینی مرا

در قدم برداشتن ها می شتابی خب که چه؟!

مثل آهویی کــه گم کرده ست راه خانه اش

اینچنین بی تاب و غرق التهابی، خب که چه؟!

من کــه جز بوسه ندارم هیــچ کاری با لبت

اینهمه لب میگزی در اضطرابی خب که چه؟!

دوست داری که چه را ثابت کنی؟ راحت بگو

سینه چاکِ تو هزار آدم حسابی، خب که چه؟!

باز شهرآوردِ بین "نه" و  "آری"  گفتنت

بازی لبهای قرمز، چشم آبی، خب که چه؟!

من نخورده  مست و پاتیل  توام دستم بگیر

باز چشمت را برایم می شرابی خب که چه

ای بلا !  تکلیفِ من را  زودتر  روشن  بکن

من بمیرم یا بمانم؟ بی جوابی خب که چه؟!

آه ای شیطان فرشته!  لعنتیِ نازنین !

سایه ای در بستر بیدارخوابی خب که چه

دست بردار از سرم، یا عاشقـم شو یــا برو

بر خودت مینازی و در پیچ و تابی خب که چه...

بر زمینت میزنم یک شب تو را خواهم شکست

روی  دیوار  اتاق و کنـــج  قابی خب کـــه چه