خاقانی
خاقانی
تا کجا شـمعی و پـنهان می روی پـروانه جـویان تـا کجـا؟
ز انـصــاف خــو واکـرده ای، ظــلـم آشــکـارا کـرده ای
خـونریز دل ها کرده ای، خون کرده پـنهان تـا کجـا؟
غـبـغـب چـو طـوق آویخـتـه فـرمان ز مشـک انگیخـتـه
صد شحنه را خون ریخته بـا طوق و فرمان تـا کجا؟
بـر دل چـو آتـش مـی روی تـیز آمـدی کـش مـی روی
درجوی جان خوش می روی ای آب حیوان تا کجا؟
طــرف کــلـه کــژ بــر زده گـوی گــریـبــان گــم شــده
بــنـد قـبــا بــازآمـده گـیـسـو بــه دامـان تــا کـجـا؟
دزدان شـبـرو در طـلـب، از شـمع تـرسـند ای عـجـب
تـو شمع پـیکر نیم شب دل دزدی اینسان تـا کجا؟
هر لـحـظـه نـاوردی زنـی، جـولـان کـنـی مـردافـکـنی
نـه در دل تـنـگ مـنـی ای تـنـگ مـیـدان تــا کـجـا؟
گـــر ره دهـــم فـــریـــاد را، از دم بــــســـوزم بــــاد را
حـدی است هر بـیداد را این حـد هجـران تـا کجـا؟
خــاقــانــی ایــنــک مــرد تـــو مــرغ بـــلــاپـــرورد تـــو
ای گوشه دل خـورد تـو، ناخـوانده مهمان تـا کجـا؟