محمد علی بهمنی

اگر چه نزد شما تشنه ي سخن بودم
كسي حرف دلش را نگفت من بودم
دلم براي خودم تنگ مي شود آري:
هميشه بي خبر از حال خويشتن بودم
نشد جواب بگيرم سلام هايم را
هر آنچه شيفته تر از پي شدن بودم
چگونه شرح دهم عمق خستگي ها را
اشاره اي كنم ، انگار كوه كن بودم
من آن زلال پرستم در آب گند زمان
كه فكر صافي آبي چنين لجن بودم
غريب بودم ، گشتم غريب تر اما:
دلم خوش است كه در غربتِ وطن بودم .

محمد علی بهمنی

بهار بهار 
صدا همون صدا بود 
صدای شاخه ها و ریشه ها بود 
بهار بهار 
چه اسم آشنایی ؟
صدات میاد ... اما خودت كجایی 
وابكنیم پنجره ها رو یا نه ؟
تازه كنیم خاطره ها رو یا نه ؟
بهار اومد لباس نو تنم كرد 
تازه تر از فصل شكفتنم كرد 
بهار اومد با یه بغل جوونه 
عید آورد از تو كوچه تو خونه 
حیاط ما یه غربیل 
باغچه ما یه گلدون 
خونه ما همیشه 
منتظر یه مهمون 
بهار اومد لباس نو تنم كرد
تازه تر از فصل شكفتنم كرد 
بهار بهار یه مهمون قدیمی 
یه آشنای ساده و صمیمی
یه آشنا كه مثل قصه ها بود 
خواب و خیال همه بچه ها بود 
آخ ... كه چه زود قلك عیدیامون 
وقتی شكست باهاش شكست دلامون
بهار اومد برفارو نقطه چین كرد 
خنده به دلمردگی زمین كرد 
چقد دلم فصل بهار و دوست داشت 
واشدن پنجره ها رو دوست داشت 
بهار اومد پنجره ها رو وا كرد 
من و با حسی دیگه آشنا كرد 
یه حرف یه حرف حرفای من كتاب شد 
حیف كه همش سوال بی جواب شد 
دروغ نگم هنوز دلم جوون بود 
كه صب تا شب دنبال آب و نون بود

محمد علی بهمنی

اینجا برای از تو نوشتن هوا كم است 

 دنیا برای از تو نوشتن مرا كم است 

اكسیر من نه اینكه مرا شعر تازه نیست 

 من از تو می نویسم و این كیمیا كم است 

دریا و من چه قدر شبیهیم گرچه باز 

من سخت بیقرارم و او بیقرار نیست 

 با او چه خوب می شود از حال خویش گفت 

 دریا كه از اهالی این روزگارنیست 

امشب ولی هوای جنون موج میزند 

دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست 

 ای كاش از تو هیچ نمی گفتمش ببین 

دریا هم اینچنین كه منم بردبار نیست

محمد علی بهمنی

دلخوشم با غزلی تازه همینم کافی ست

تو مرا باز رساندی به یقینم ،کافی ست

قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو؟

گاه گاهی که کنارت بنشینم،کافی ست

گله ای نیست،من وفاصله ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

آسمانی!تو در آن گستره خورشیدی کن

من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست

من همین قدر که با حال وهوایت –گهگاه

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

که همین شوق مرا،خوبترینم!کافی ست