سعید بیابانکی

           ***به نام عشق***

به نام عشق که زیباترین سر آغاز است

هنوز شیشه ی عطر غزل درش باز است


جهان تمام شد و ماهپاره های زمین

هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است


هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت


که عشق حادثه ای خانمان بر انداز است


پدر نگفت چه رازی است این که تنها عشق

کلید این دل ناکوک ناخوش آواز است


به بام شاه و گدا مثل ابر می بارد

چقدر عشق شریف است و دست و دل باز است


بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق

چرا که سنگ صبور است و محرم راز است


ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد

کبوتری که زیادی بلند پرواز است

سعید بیابانکی

        ***عمارت دل***
چو تاک اشک فشاندی شراب از آب در آمد
عرق به گونه نشاندی گلاب از آب در آمد

هزار خوشه ی خوشرنگ و ناب در خم خامی
به قصد خیر فشردیم و آب از آب در آمد

کنون که رحل اقامت در این سرای فکندی
عمارت دل ما هم خراب از آب در آمد

به زیر سایه مضمون گیسوان سیاهت
هرآنچه شعر سرودیم ناب از آب در آمد

تمام عمر سرودیم در هوای تهمتن
دریغ و درد که افراسیاب از آب در آمد!