***خیر مقدمانه***

هـزاران سال اگرباشد نصیب ازبخت بیدارم 

مدد خواهـم که آنـرا بهـر دیـدارتـو بگــذارم

توراخواهم چوخورشـیدی که باشد چهره ات خنـدان 

وهرروزت که می بینم بود خوشترزتکرارم

من آن ابـرم که می گریم برای خنـده هـای تو 

 برای این گل خندان ، گـَه و بیگاه  می بـارم

برون کردم زچشم خود سحرگه خواب شیرین را  

نمیخواهم به هرعذری زرویت چشم بردارم

چنانت دوست میـدارم که ازهـرسو گـزنـد آیـد  

حریف تازی صحرا نـشیـن وتـرک تـا تـارم

خدا را شکـرمیگـویم ازاین دست وزبان خود   

که درفکرم نمیگنجـد کسی ازخود بیـا زارم

جوان مردا ، دمی بنشیـن دلم رامهـربانـی کن   

که من همواره با فکرتو، درگفـتـارو پندارم

جوانــی در تمـا شــای جمـا ل تو ، بسـر آمد   

کنون وقت کمال آمد، بیـا تـا بهــره بـردارم

خلل باشـد بنـاهـا را ، اگراز بیستـون بـا شــد   

خلل هـرگزنمی بینی تـو، درگفـتاروکردارم

برای من سرودی همچو[ای ایران] بود رویت    

که درهـرمحفلی بـاشـد سـرآغـازی بگفـتارم

بیـفکـن سـایـۀ تشـریف خود را بـرسـرمـردم    

من ازاین قامت سرو وبروبا ر تو سرشارم

خدا راشکـرمیگـویـم ، کزاین درگاه بی منّـت    

چنین آرامش خاطر که ازروی تو،من دارم

چنان درگوش بنشانی طنین شعر[ راوی] را    

که بلبل را بذوق آریّ وحالی خوش بگلزارم

منبع: وبلاگ استاد ملکوتی خواه (راوی) کلیک کنید