جام ملائک در شب خلقت به هم خورد

ابلیس سرگرم ریاضت بــود، کـــم خورد

دور خـدا آن شب ملائک حلـــقه بستند

او چار قل خواند و سپس انسان رقم خورد

در خــاطراتش مـــادرم حــــوا نـــوشته

دستی میان گیسوانم پیچ و خم خورد

حوا کـــه سیب ... آدم فریب و آسمـــان مهر

درها به هم، جبریل غم، شیطان قسم خورد

همزاد من از انگبین اصفهان و

همزاد تو نارنج از باغ ارم خورد

وقتـــی بــــه دنیــــا آمدم شاعـــر نبودم

یک سنگ از غیب آمد و توی سرم خورد

نام تــــو از آن پس درون شـــعر آمد

نام من از دنیای عاقل ها قلم خورد