بعد عمری دوباره دیدن تو، مانده ام بی قرار یعنی چه

عصر هر روز راس ساعت پنج، آدمی بی قرار یعنی چه

در جواب سکوت من گفتی :میروی تا دوباره برگردی

میروی عشق من نمیدانی، بازی روزگار یعنی چه

رفتی و بی تو کل تقویمم، فصل تکراری زمستان شد

آه اردیبهشت زاده من، بی تو دیگر بهار یعنی چه...

مثل ماهی کوچکی ناگاه، دل به دریای کوسه ها زده ام

تو که حال مرا نداری تا، حس کنی بیگدار یعنی چه

یک نگاه تو گیج و مستم کرد... توی آیینه خوب دقت کن

مطمئنم تو هم نمیفهمی، قهوه ایِ خمار یعنی چه

شب و تنهایی و من و غربت، چند بیتی اتاقی سرد

جای من نیستی نمیفهمی، زندگی توی غار یعنی چه

آه... با این همه نمیمانم، میروم تا به تو بفهمانم

توی قانون عشق بازی من، معنی شاهکار یعنی چه